روزهای شیرین زندگی ما
بعد از کلی تاخیر دوباره ســــــــلام
پسر گلم : روزها یکی بعد اون یکی دارن میان و میرن و مهمترین اتفاقی که
می افته اینه که داری بزرگ میشی و من هر روز بیشتر از روز قبل اینو حس
میکنم , ولی خب یه ذره هم از شیطونی هات کم نشده و صبح تا شب
مشغول شیطنتی . خدا رو شکر
جونم برات بگه که دیگه استاد کامپیوتری شدی برا خودت , دیگه تو این زمینه
کاملا مستقل شدی, هر وقت حوصلت سر رفت میای سر لپ تاب و برا خودت
کارتون باز میکنی یا فیلمهای تولدت رو که خیلیم دوست داری نگاه میکنی
تازگیها هم که اینترنت یاد گرفتی و به سایت های مورد علاقت که بابا برات
تو favorites گذاشته سر میزنی و بازیهای مورد علاقت رو بازی میکنی. کلا
دیگه تو این زمینه احتیاجی به کمک من نداری, البته گوشی همراه بابا و dvd
و تلویزیون هم مستثنی نیستن و یه لحظه از دست جنابعالی فرصت استراحت
علاقه زیادی به نقاشی داری ولی خودت نقاشی نمیکشی , اکثرا دفتر نقاشیتو
میاری تا بابایی برات نقاشی بکشه, ول کن قضییه هم نمیشی و هزار تا درخواست
میدی که اینو بکش اونو بکش آخر سر هم یه چیزی طلبکار میشی و با عصبانیت
دوست داری موقع کارتون دیدن یکی پیشت باشه و هی سوال میپرسی که این
چرا این جوری شد؟ این چرا رفت ؟ این چرا اومد ؟ و .... اگه اتفاق خنده داری هم
بیفته غش غش می خندی و بعدش چند بار اون قسمت رو میکشی عقب و دوباره
عاشق عکاسی هستی و با گوشی موبایل یا دوربین هر کدوم که دم دستت
باشه کلی از در و دیوار عکس میگیری.
ژست های خودتم موقع عکس گرفتن خیلی بامزست معلوم نیست اصلا از کجا
دیگه کم کم داری عارت میکنی که شبا تو اتاق خودت بخوابی, البته نصف شب
بیدار میشی میای بالا سر من و میگی بیا تو اتاق من بخواب, خودشم خودت رو
تخت میخوابی به من میگی تو رو زمین بخواب منم که چاره ای جز اطاعت کردن
ندارم لحاف و بالشم رو برمیدارم میام کنار تختت رو زمین می خوابم.
روزی چند بار گوشی تلفن رو میگیری دستت و مثلا زنگ زدی به کسی و کلی
باهاش حرف میزنی , دقیقا ادای من یا بابا رو در میاری موقع صحبت کردن
خلاصه اینکه کلی شیطون شدی و کلی فضای خونمون رو شیرین تر و شادتر
کردی این روزا و من بابت تک تک این روزها و این لحضه ها هزاران هزار بار خدا رو
شکر میکنم .
اینجا فقط چند تا عکس از اون مدل ژست گرفتنات رو میذارم که نمی دونم از کجا
یاد گرفتی