پسر کوچولوی شیرین من
محمد معین جونم ببخشید که چند وقته فرصت نمی کنم ازت عکس بذارم
و از شیطونی های شیرینت بنویسم, آخه چند وقتیه مشغول کارهای مربوط
به خونه جدیدمون هستیم و اینقدر درگیریم که با عرض شرمندگی نمی تونم
به قول خودت لولاگت رو آپ کنم, خودت هم که ماشالا از صبح که بیدار میشی
تا شب که دوباره میری تو رختخواب یه لحظه آروم و قرار نداری
جونم برات بگه که متاسفانه تازگی ها بازی های کامپیوتری رو یاد گرفتی, چیزی
که من دوست ندارم از الان بهش عادت کنی, ولی خدا می دونه که چه کیفی
می کنی وقتی که بازی های مورد علاقت رو برات میذارم: تام و جری, پمپ بنزین
معدن طلا, و بازیهای مختلف ماشین ها رو مخصوصا فرمول ١ که خیلی هم باحال
بهش میگی فومول ١
سوره توحید رو هم چند روزه که حفظ کردی و می خونی ولی فقط برای مامانی
هر کاری می کنم قبول نمی کنی برای بقیه بخونی فقط بسم الله الرحمن الرحیم و
میگی و در میری
دیگه موقعی که تلفن خونه زنگ میزنه اجازه نمی دی که من گوشی رو بردارم
قشنگ به همه تلفن ها جواب میدی,هر کی هم پشت خط باشه چه آشنا چه
غریبه کل اتفاقاتی که دو سه ساعت اخیر تو خونه رخ داده رو براش توضیح میدی
مخصوصا موقعیت من رو که دارم غذا درست میکنم,ظرف میشورم, پای نتم, با عرض
پوزش wc هستم و ..., بعد هم سریع می دویی میای طرف من و میگی فلانی کارت
داره, تشخیص صدات هم حرف نداره تقریبا همه آشنا ها رو از رو صداشون میشناسی
رانندگیت هم کلی پیشرفت کرده,استارت که جنبه حیثیتی داره برات و حتما باید
خودت استارت بزنی, بعد هم چه روز باشه چه شب چراغهای ماشین رو روشن
میکنی , راهنما میزنی و دنده عوض می کنی, تو ماشین هم باید فقط آهنگ های
مورد علاقه تو رو گوش بدیم ,خودت هم خیلی با مزه همراه با خواننده آهنگ ها رو
می خونی و اگه من هم همراه با تو بخونم عصبانی میشی و اعتراض میکنی...
تازگیها یاد گرفتی گلایه کنی, چند روز پیش داشتی با بابایی غذا می خوردی یهو
خیلی با حال داد زدی مامان بیا بابا داره غذای منو می خوره, پریروز هم رفته بودی
خونه دایی جون با عرشیا بازی کنی, به محض برگشتن گفتی عرشیا ماشینشو نداد
من بازی کنم, گفت تو کوچولویی نمی تونی با این ماشین بازی کنی
حالا بماند که طوطی شدی و همه حرفایی که پیشت گفته میشه رو یاد می گیری
فقط خدا می دونه که این روز ها چقدر با مزه و شیطون شدی, ولی خب برا این پستت
همینقدر بسه, بقیه رو تو پست های بعدی می نویسم برات