محمد معینمحمد معین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

محمدمعین زیباترین هدیه خدا

ما برگشتیم ...

دوستای خوبم ســـــــــــــــــــــلامــ ما برگشتیمــ تو این مدت که نبودیم مشغول جمع کردن خونه قبلیمون بودیم و بالاخره بعد از چند ماه انتظار سیزدهم شهریور به خونه جدیدمون اسباب کشی کردیم, چون کل وسایلمون رو تو یه روز آوردیم یه کم طول کشید تا همه رو مرتب کنیم و خدا میدونه که چقدر خسته شدیم محمد معین هم که چند روز اول حسابی دلتنگ خونه قبلیمون میشد و تا میتونست بهانه گیری میکرد الان دیگه یواش یواش داره اونجا رو فراموش میکنه خودمون هم که  تازه سه چهار روز هست که جمع و جور شدیم و فرصت نت اومدن رو پیدا کردیم از همه دوستای گلم که تو این مدت بهمون سر زدن و جویای احوال بودن تشکر میکنم دلم برا همتون تنگ شده انشالا سر فرصت به...
25 شهريور 1392

پنجمین سالگرد ازدواج من و بابایی

    مـــّــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد مـــــــــن:   چیــــــــــــــــــــــــــزی در کلامـــــــــــم نیست   جز دوستــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم هایی   که واژه نیستنـــــــــــــــــــــد   مثل دمــــــــــــــــــ در پی بازدمـــــــــــــــــــــ   حیاتم را رقـــــــــــــــــم می زنند ...   پنجمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــین سالگــــــــــــــــــــرد یـــــــکی شدنمـــــــــــــــــــــــــــان مــــــــــــبارکـــــــــــــ...
9 مرداد 1392

دوباره سلام...

بالاخره بعد از مدتها امروز موفق شدم بیام و دوباره آپ کنم, متاسفانه در این مدتی که گذشت هم من و هم محمد معین سرما خوردیم و بیشتر این روزها با مریضی گذشت, اول من سرما خوردم و حدودا ده روز طول کشید تا خوب بشم بعد من هم محمد معین مریض شد و بد جوری تب کرد, سه روز پشت سر هم شدیدا تب داشت و اصلا هم تبش پایین نمی اومد, دو روز پشت سر هم دکتر بردیمش و بعد از سه روز کم کم تبش اومد پایین ,خلاصـــــــه اینکه روز های گذشته هر دوتامون حال و حوصلـــه درست و حسابی نداشتیـــــــــــم و راستــــــــش دل و دماغ آپ کردن رو هم نداشتـــــــــــــــــــــــــــــم  ولی الان خدا رو شکر هر دوتامون خوب خوب شدیم و دوباره برگشتیم   ...
14 تير 1392

نیمه شعبان مبارک

  آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد     شاید دعای مادرت زهرا بگیرد   آقا بیا تا با ظهور چشمهایت     این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد     دنیا را آذین می بندیم اگر لحظه آمدنت را بدانیم...   آقا جان میلادتــــــــ مبارکــــــــــــــــــ   ...
2 تير 1392

مسابقه وبلاگی

ما از طرف دو تا از دوستان گلمون(مامان یاسمن و پارسای عزیز و مامان امیر مهدی گل) به مسابقه وبلاگی دعوت شدیم 1- بزرگترین ترس زندگیت چیه؟  بیماری و مرگ عزیزانم 2- اگر 24 ساعت نامرعی میشدی چیکار میکردی؟   خونه فامیلا سر میزدم ببینم چیکار دارن میکنن 3- اگر غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یکی از آرزوهاتو داشته باشه آن آرزو چیست؟ همه عزیزانم زندگیه جاوید داشته باشن 4- از میان اسب و پلنگ و سگ و گربه وعقاب کدامیک را بیشتر دوست داری؟ دوست داشتن که نه... ولی از عقاب بیشتر خوشم میاد 5- کارتون مورد علاقه کودکی؟ رابین هود 6- در پختن چه غذایی تبحر نداری؟ قیمه 7- او...
16 خرداد 1392

محمد معین و دینا

عزیزم دیروز بعد از مدتها من و مامان دینا با هم قرار گذاشتیم و همدیگرو دیدم خیلیییییی بهمون خوش گذشت , تقریبا از زمان فارغ التحصیلی به اینور یعنی  از سال ٨٧ همدیگرو ندیده بودیم و دیدار مجدد ما بعد از ٥ سال خیلی خوب و خاطره انگیز بود,دینا هم خیلی ناز و شیرین بود ولی چون یه ذره کوچولوتر  از تو بود زیاد با هم بازی نکردین. خلاصه اینکه روز خیلی خوبی بود. اینم یه عکس دوتایی از شما و دینا جون   اینم چند تا عکس از هفته گذشته که  من و تو بابایی رفته بودیم گردنه حیران         ...
10 خرداد 1392